جدول جو
جدول جو

معنی محیط گشتن - جستجوی لغت در جدول جو

محیط گشتن
(شَ گَ تَ)
محیط شدن. محیط گردیدن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محو گشتن
تصویر محو گشتن
کنایه از سترده شدن، از بین رفتن، نابود گشتن
در تصوف رسیدن به مقام محو، محو شدن
فرهنگ فارسی عمید
(گَ تَ)
مایل گردیدن: و چون یک چندی بگذشت و طایفه ای از امثال خود را درمال و جاه بر خود سابق دیدم نفس بدان مایل گشت. (کلیله و دمنه). و رجوع به معنی اول مایل گردیدن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ دَ)
احاطه کردن. دربرگرفتن، گرد برگرد سطحی برآمدن. در میان گرفتن خطی سطحی را، مطلع و واقف و دانا شدن
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ تَ)
محو شدن. محو گردیدن. سترده و زایل شدن: و محجۀ انصاف که به مواطاءه اقدام ظلم تمام مندرس و محو گشته... (سندبادنامه ص 10) ، نیست و فانی شدن:
پیش تو محو گشتند اول قدم همه کس
هرگز دوم قدم را یک راهبر نیامد.
عطار.
مدتی می رفت چون دریا بدید
محو گشت و تا ابد مستور شد.
عطار
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقید گشتن
تصویر مقید گشتن
پایبند شدن، در بند افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیط شدن
تصویر محیط شدن
گرد کیدن فرا گرفتن احاطه کردن در بر گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
چیره شدن، غالب شدن، فایق شدن، مستولی شدن، استیلا یافتن، فایق آمدن، سلطه یافتن، اشراف یافتن، ماهر شدن، مشرف شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
در برگرفتن، احاطه کردن
متضاد: محاط شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد